الینا الینا ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

◕‿◕الینا خوشگل مامان و بابا ◕‿◕

مشکلات درس خواندن

الینا جونم دخمل گلم امروز مامانی امتحان داشت پریشب که تا دیر وقت داشتم درس میخوندم دیروز هم همینطور از صبح مشغول بودم تا شب همینکه اومدم بخوابم چون صبح زود باید بیدار میشدم شما لطف کردی و از خواب بیدار شدی و نذاشتی مامانی 1 دقیقه هم بخوابه وقتی به خودم اومدم دیدم ساعت داره زنگ میخوره و من باید برم دانشگاه و خسته ام خلاصه با کلی مشقت رفتیم امتحان دادیم اما نکته قابل توجه اینجاست که مامان اینهمه تورو تنها میذاره چرا فقط موقعی که میخوام دانشگاه برم بد قلقی میکنی؟ ...
4 دی 1390

قصه هایی برای الینا

  یکی از  بعداز ظهرهای آخر تابستان بود . نزدیک یک کلبه قدیمی در دهکده  خانم اردکه لانه  اش را  کنار دریاچه ساخته بود. اون پیش خودش فکر می کرد: مدت زیادی هست که روی این تخم ها خوابیده ام . او تنها نشسته بود و بقیه اردکها مشغول شنا بودند     کم کم تخم ها شروع به حرکت کردند و با نوکهای قشنگ کوچکشان پوسته ی تخم شان را شکستند  . آنها یکی یکی بیرون آمدند اما هنوز خیس بودند و نمی توانستند که بخوبی روی پاهایشان بایستند بزودی جوجه ها روی پا هایشان ایستادند و شروع به تکان دادن خودشان کردند.تا اینکه پرها یشان خشک شد  خانم اردکه  نگاهش به تخم بزرگی افتاد و پیش خودش گفت : اوه نه هنوز یک...
4 دی 1390

بدون عنوان

  در آبگير كوچكي ، سه ماهي زندگي مي كردند . ماهي سبز ،  زرنگ و باهوش بود ، ماهي نارنجي ، هوش كمتري داشت و ماهي قرمز ، كودن و كم عقل بود . يك روز دو ماهيگير از كنار آبگير عبور كردند و قرار گذاشتند كه تور خود را بياورند تا ماهيها را بگيرند .   سه ماهي حرفهاي ماهيگيران را شنيدند . ماهي سبز ، كه زرنگ و باهوش بود بدون اينكه وقت را از دست بدهد از راه باريكي كه آبگير را به جوي آبي وصل مي كرد ، فرار كرد .            فردا ماهيگيران رسيدند و راه آبگير را بستند .   ماهي نارنجي كه تازه متوجه خطر شد ، پيش خودش گفت ، اگر زودتر فكر ع...
3 دی 1390

بدون عنوان

در آبگير كوچكي ، سه ماهي زندگي مي كردند . ماهي سبز ، زرنگ و باهوش بود ، ماهي نارنجي ، هوش كمتري داشت و ماهي قرمز ، كودن و كم عقل بود . يك روز دو ماهيگير از كنار آبگير عبور كردند و قرار گذاشتند كه تور خود را بياورند تا ماهيها را بگيرند . سه ماهي حرفهاي ماهيگيران را شنيدند . ماهي سبز ، كه زرنگ و باهوش بود بدون اينكه وقت را از دست بدهد از راه باريكي كه آبگير را به جوي آبي وصل مي كرد ، فرار كرد . فردا ماهيگيران رسيدند و راه آبگير را بستند . ماهي نارنجي كه تازه متوجه خطر شد ، پيش خودش گفت ، اگر زودتر فكر عاقلانه اي نكنم بدست ماهيگيران اسير مي شو...
3 دی 1390

تولد خاله فاطمه

سلام خوب هستید ببخشید دیشب تولد خاله فاطمه الینا بود و الینا برای خالش یک فلش خرید و مامان وبابای الینا هم یک ایینه وشانه که با هم بودنند خریدنند ومامان وباباو دایی جواد برای خاله فاطمه گوشواره خریدنند ولی دایی الینا دیشب در تولد خاله ی الینا نبود جایی بود دیشب خیلی به الینا خوش گذشت خدا نگهدارتا بعد ...
2 دی 1390

تولد خاله فاطمه

سلام خوب هستید ببخشید دیشب تولد خاله فاطمه الینا بود و الینا برای خالش یک فلش خرید و مامان وبابای الینا هم یک ایینه وشانه که با هم بودنند خریدنند ومامان وباباو دایی جواد برای خاله فاطمهگوشواره خریدنند ولی دایی الینا دیشب در تولد خاله ی الینا نبود جایی بود دیشب خیلیبه الینا خوش گذشت خدا نگهدارتا بعد ...
2 دی 1390